«درونماندگاری» یا «حلول مفهومی» بود که اندیشهی معاصر را بیش از هر مفهوم دیگری تحتتاثیر قرار داد. «هستی حلولی» یا «درونماندگار» با کنارگذاشتن تمام تصورات قبلی از هستی و ماده و کیهان، از انسان و ساختن و تولید، به جای مفاهیم متکی بر امتداد، تفکیک، تعالی و در یک کلام، بازنمایی، هستیشناسی و هنر را بر بنیادی نو بازآفرید: تاخوردگی. آنچه دلوز نامش را «سرگیجهی درونماندگاری» میگذاشت زمین جدیدی بود که تمام آنچه هست را خارج از مقولات سنتی هستیشناسیهای تاکنونی میاندیشد، بدون تفکیکهای دلبخواهیای که خود را قرنها بر اندیشه و هنر تحمیل کرده بودند، مگر در مواردی خاص، در صداهای اقلیت، در فریادهای کسانی چون اسپینوزا، لایبنیتس، برگسون. اینها متفکرانی بودند که به جای پذیرش الگوهای بازنمایانه و متعال از هستی و کیهان، به جای تسلیم به تفکیکهای متعال بین ذهن و بدن، بین شورها و اندیشه، تمام آنچه را که تا پیش از آن به حوزههای منفک و ماژور تفکیک شده بود در مقام درجات و قطاعها و چینخوردگیها و در یک کلام، تاهای یک بافت ضخیم و یکپارچه و چگال توصیف کردند. «تا» یا «فولد» مفهومی بود که امکان ساختن جهانی جدید را فراهم میکرد. در نتیجه با فراروی از تقسیمبندیهای همیشگی و فراخی مثلا تفکیک حیات و مرگ، ارگانیک و ناارگانیک، به هستی همچون یک بافت مادی ضخیم و چگال اندیشید که در آن تمام اینها درجات مختلف غلظتی واحد هستند. در میان این لایههای دلبخواهی و اینهمان، تاخوردگیها تا بینهایت صورتها و مادههای جدید تولید میکنند. زمین و کیهان خود تبدیل به درجات مختلف تاخوردگیهای ماده میشوند که در آن به زبان لایبنیتسی کل هستی در یک ذرهی بینهایت خُرد فشرده میشود: مسئله همهجا بر سر درجات فشردگی یا غلظت تاخوردگیهاست. در این دوره به چیستی مفهوم «تا» یا «فولد» میپردازیم و با تکیه بر این مفهوم مروری میکنیم بر اندیشههای اسپینوزا، لایبنیتس، برگسون و دلوز.
کامنت ها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.